کد مطلب:259269 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:239

دعوت یا تبعید ؟
بدیهی است با ترسی كه خلفای ستمگر از نفوذ ائمه علیهم السلام در جامعه و توجه و علاقه ی مردم به آن بزرگواران، داشتند ممكن نبود دست از امامان بزرگوار ما بردارند و آنان را به حال خود بگذارند. در مورد متوكل اضافه بر این هراس كه دامنگیر همه ی گذشتگان او بود؛ كینه و دشمنی ویژه اش نسبت به خاندان امیرمؤمنان علیه السلام نیز بر مخالفت و سخت گیریش می افزود؛ به همین جهت بر آن شد كه امام هادی علیه السلام را از مدینه نزد خود بیاورد و از نزدیك مراقب او باشد.

متوكل در سال 243 هجری امام را محترمانه از مدینه به سامرا تبعید كرد و آن گرامی را در منزلی در كنار اردوگاه نظامی خویش جای داد. امام تا پایان عمر یعنی تا سال 254 در همان محل اقامت داشت و او همواره امام را تحت مراقبت شدید خود نگه داشت، خلفای پس از او نیز یكی پس از دیگری آن بزرگوار را زیر نظر داشتند تا آن گاه كه به شهادت رسید. [1] .

جریان تبعید امام بدین گونه بود كه در زمان متوكل شخصی به نام عبدالله بن محمد متصدی امور نظامی و نماز در مدینه بود. او به آزار امام هادی علیه السلام می پرداخت و نزد متوكل از آن گرامی سعایت می كرد. امام از سعایت او مطلع شد و



[ صفحه 25]



در نامه ای، دروغ و دشمنی عبدالله بن محمد را به متوكل تذكر داد. متوكل دستور داد به نامه ی امام پاسخ دهند و او را محترمانه به سامرا دعوت كنند.

متن پاسخی كه به امام نوشتند چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم

اما بعد همانا امیر مقام شما را می شناسد و خویشاوندیت را مراعات می كند و حقت را لازم می داند... امیر، عبدالله بن محمد را به جهت جهالتش به حق شما و بی احترامی و اتهام نسبت به شما از مقامش در مدینه عزل كرد. امیر می داند شما از این اتهامات بركنار هستید و در گفتار و كردار نیكتان صدق نیت دارید و خود را برای انجام موارد اتهام آماده نكرده اید، و به جای او محمد بن فضل را قرار داد و به او دستور اكرام و احترام و اطاعت از فرمان و نظر شما را داده است. ولی امیر مشتاق شماست و دوست دارد با شما تجدید عهد نماید.

پس اگر شما هم ملاقات و ماندن نزد او را دوست دارید، خود و هركس از اهل بیت و دوستان و خادمان را كه مایل هستید برگزینید و در فرصت و وقت مناسب به سوی ما بیایید، وقت سفر و توقف در بین راه و انتخاب راه همه به اختیار شماست.

اگر مایل باشید یحیی بن هرثمه دوست امیر و سپاهیانش در خدمت شما حركت كنند، هر طور صلاح بدانید. به او دستور داده ایم از شما اطاعت نماید.

پس از خدا طلب خیر كن تا امیر را ملاقات كنی. هیچ كس از برادران و فرزندان و افراد خاندان و نزدیكانش نزد او از شما عزیزتر نیست. والسلام.

بدون تردید امام از سوء نیت متوكل آگاه بود؛ ولی چاره ای جز رفتن به سامرا نداشت زیرا سرباز زدن از دعوت متوكل، سندی برای سعایت كنندگان می شد و متوكل را بیشتر تحریك می كرد و بهانه ی مناسبی به دست او می داد. گواه آن كه امام از نیت متوكل آگاه بوده و ناچار به این سفر رفت چنان كه خود بعدها در سامرا



[ صفحه 26]



می فرمود: مرا از مدینه با اكراه به سامرا آوردند. [2] .

به هر حال امام نامه را دریافت كرد و عازم سامرا شد. یحیی بن هرثمه نیز با آن گرامی همراه بود. چون به سامرا رسیدند، متوكل نگذاشت امام همان روز داخل شهر شود و دستور داد او را در جای نامناسبی به نام «خان الصعالیك» كه جایگاه گدایان و مستمندان بود جای دهند. آن روز امام در آنجا ماند، آن گاه متوكل خانه ای جداگانه برای آن حضرت در نظر گرفت و امام را به آنجا منتقل ساخت و به ظاهر او را مورد احترام قرار داد و پنهانی در صدد تضعیف و بدنام كردن امام بود؛ ولی توانایی آن را نداشت. [3] .

آن حضرت رنج های بسیار دید؛ به ویژه از سوی متوكل همواره مورد تهدید و آزار قرار می گرفت و با خطر رو به رو بود.

نمونه هایی كه ذیلا ذكر می شود حاكی از وضع خطیر امام در سامرا و گواه بر تحمل و استقامت و سرسختی آن عزیز در برابر طاغوت های ستمگر است.

صقر بن ابی دلف می گوید: هنگامی كه امام هادی علیه السلام را به سامرا آوردند، من رفتم از حال او جویا شوم. زراقی دربان متوكل مرا دید و دستور داد وارد شوم.

من وارد شدم. پرسید: برای چه كار آمده ای؟

گفتم: خیر است.

گفت: بنشین.

نشستم، ولی هراسان شدم و سخت در اندیشه رفتم و به خود گفتم اشتباه كرده ام كه به چنین كار خطرناكی اقدام كرده و برای دیدار امام آمده ام.

زراقی مردم را دور كرد و چون خلوت شد، گفت: چه كار داری؟ و برای چه آمده ای؟

گفتم: برای كار خیری.

گفت: گویا آمده ای از حال مولای خود خبر بگیری.



[ صفحه 27]



گفتم: مولای من كیست؟ مولای من خلیفه است!

گفت: ساكت شو، مولای تو بر حق است و مترس كه من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام می دانم.

من خدای را سپاس گفتم، و آن گاه او گفت: آیا می خواهی نزد او بروی؟

گفتم: آری.

گفت: ساعتی بنشین تا صاحب البرید (پستچی، پیام آور) بیرون رود. وقتی كه او بیرون رفت به غلامش گفت: او را به حجره ای كه آن علوی در آن زندانی است ببر...

آری، سرانجام حكومت ننگین متوكل پایان یافت و به تحریك پسرش، منتصر، گروهی از سپاهیان ترك، او را به همراه وزیرش فتح بن خاقان در حالی كه به عیش و میگساری مشغول بودند به قتل رساندند [4] و جهان را از وجود پلیدش پاك ساختند.

منتصر، صبح همان شبی كه متوكل به قتل رسید، خلافت را در دست گرفت و دستور داد برخی از كاخ های پدرش را خراب كردند [5] او نسبت به علویان آزاری نداشت و رأفت و عطوفت از خود نشان داد و اجازه داد به زیارت قبر امام حسین علیه السلام بروند و به آنان نیكی و احسان می كرد [6] و نیز دستور داد فدك را به اولاد امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بازگردانند و اوقاف مربوط به آل ابی طالب را آزاد سازند [7] دوران خلافت منتصر كوتاه و فقط شش ماه بود و در سال 248 هجری درگذشت [8] .

پس از او پسر عمویش مستعین، نوه ی معتصم، به خلافت رسید و همان روش خلفای سابق را در پیش گرفت؛ در حكومت او گروهی از علویان قیام كردند و كشته شدند.

مستعین در برابر شورش سپاهیان ترك خود نتوانست مقاومت كند و شورشیان معتز را از زندان بیرون آوردند و با او بیعت كردند. كار معتز بالا گرفت و سرانجام



[ صفحه 28]



مستعین حاضر به صلح با معتز شد و معتز به ظاهر با او صلح كرد و او را به سامرا فراخواند و فرمان داد در بین راه او را كشتند. [9] .

مستعین دست برخی از نزدیكان خود و سران ترك را در حیف و میل بیت المال باز گذاشته بود [10] و نسبت به امامان معصوم علیهم السلام ما رفتاری بسیار ناروا داشت، بنابر برخی روایات مورد نفرین امام حسن عسكری علیه السلام قرار گرفت و از بین رفت. [11] .

پس از مستعین معتز، پسر متوكل و برادر منتصر خلافت را به دست گرفت رفتار او نیز نسبت به علویان بسیار بد بود در حكومت او گروهی از علویان كشته یا مسموم شدند و امام هادی علیه السلام نیز در زمان او به شهادت رسید.

معتز سرانجام با شورش سران ترك و دیگران روبه رو شد و شورشیان او را از كار بركنار كرده و پس از ضرب و جرح در سردابی افكندند و در آن مسدود ساختند تا در همانجا به هلاكت رسید. [12] .


[1] الفصول المهمه ابن صباغ مالكي: ص 283.

[2] بحارالانوار:ج 50 ص 129.

[3] ارشاد مفيد: ص 313 - 314، الفصول المهمه ابن صباغ مالكي: ص 279 - 281 و نورالابصار شبلنجي: ص 182.

[4] تتمة المختصر في اخبار البشر: ج 1 ص 341 - 342.

[5] تتمة المنتهي: ص 243.

[6] تتمة المختصر في اخبار البشر: ج 1 ص 343.

[7] تتمة المنتهي: ص 244.

[8] تاريخ يعقوبي: ج 2 ص 493، تتمة المختصر في اخبار البشر: ج 1 ص 344.

[9] المختصر في اخبار البشر: ج 2 ص 42 - 44.

[10] المختصر في اخبار البشر: ج 2 ص 42 - 43، تاريخ يعقوبي ج 2 ص 499، تتمة المنتهي: ص 246.

[11] بحارالانوار: ج 50 ص 249.

[12] تتمة المنتهي: ص 252 - 254 و المختصر في اخبار البشر: ج 2 ص 45.